Wednesday, March 28, 2007


سال که نو شد مثل هر سال اشکم در نیومد، چون خواب موندم اساسی . ساعت 2 خوابیدم ولی موبایلمو کوک کردم تا 3:15 بیدار شم و چند رکعتی نماز بخونم و قبل عیدی یه کم با خدا خلوت کنم، ازش کمک بگیرم برای رفع تمام بلاها، کینه ها، بغضهاو هزار تا فکر و خیال بد که تو چند ماه اخیر شده بودند سوهان روحم.
نماز که نخوندم هیچ، کینه ها و فکرو وخیالها به جایی رسیدن، که امروز بعد از کلی اتفاق قشنگ، مانتوی گشاد، ماشین کثیف، میلک شیک مویی و شلوار تنگ، با برادر کوچیکه سر ناهار دعوام شد و بعد از کلی داد و بیداد مادر مهربون گفت: مونا مگه قرار نبود امسال کینه هاتو بریزی دور و یه کم مهربون تر بشی؟
داشتم یه جوابی واسش پیدا می کردم که مادر بزرگ مهربونتر از مادر با تعجب پرسید:مونا جون مگه تو خدایی نکرده از پدر و مادرت محبت نمی بینی که کینه ای شدی؟!!!

|


.........................................................................................



Monday, March 26, 2007


همسفر شدن با نانی بعد از هفت سال که از زندگی مشترکش می گذره، خیلی از خاطرات کودکیم رو زنده کرد، از کفش تق تقی خریدن و دوچرخه سواری، گرفته تا معلم بازی و عشق عینک گربه ای داشتن و تنبیه شدن از مادر مهربون به علت گچ بازی روی دیوار راهرو .
دختری که دو سال زودتر از من به دنیا اومد، تا تنها هم بازی هم عقیده، برای اولین کودک متولد شده در خونه قدیمی باشه. یه دوست قرتی که تمام تفاوتهای من و خواهری ریشه در معاشرت من با اون داره! دوستی که امسال بعد از 26 سال فهمیدم، در عین خودشیفتگی اش، از ته دل دوسش دارم و براش نگرانم.
دست زدنهای آبشاریش با آهنگ به جون توی صولتی، توی تونلها، رقص با کلاهش با همسرش و آرایش کردنهای دو ساعتیش همراه با گریه تلخ آخر شبش بعد از شنیدن این آهنگ جهان، به من ثابت کرد که، می شه قهقهه زد و همه رو شاد کرد، اما شاد نبود، می شه عاشق شد، اما عاشق نموند و می شه جنگید، اما پیروز نشد...

طعم گس خاطرات این سفر آغاز بهارم بود.

|


.........................................................................................



Tuesday, March 20, 2007



گوش های پر از
حرف های بیهوده ام را
پر می کنم از صدای گنجشکان
چشم های پر از
رنگ های تیره ام را
پر می کنم از آبی شفاف آسمان
خسته ام از راه های دراز پر بن بست
از بیراهه ای می روم
که در انتهای آن
دریاچه ای ست
با آسمان آبی یکدست
و

یک بغل بهار

قدسی قاضی نور

|


.........................................................................................



Saturday, March 17, 2007


خواهری میگه: جالبه ، چه جوری یه هویی یه کتابو از کیسه در می آری و شروع می کنی به خوندن؟ جواب قانع کننده ای براش ندارم و بیشتر لبخند تحویل می دم.
دیروز وقتی از کتاب فروشی سر کریم خان شنیدم که کتاب رویای تبت چند وقته که چاپ نمیشه و به راحتی تو بازار پیداش نمیشه کرد، پیش خودم گفتم: بازم می تونم لبخند بزنم به خواهریی که، کتابشو دودستی تقدیمم کرده بود تا به عنوان هدیه فارغ التحصیلی الهام ازش استفاده کنم و ازم قول گرفته بود، که فردا که از دانشگاه میام حتما اونو براش بخرم، یا نه؟
اما خوشبختانه انتشارات هاشمی اونو داشت و من با خیال راحت روانه خونه شدم و تازه عصر، شروع کردم به خوندنش، دوسش داشتم و خوشحالم از اینکه خیلی هم بی راه جواب الهام رو نداده بودم که ازم پرسیده بود، کتاب قشنگیه؟ و من نخونده گفته بودم آره.

نتیجه اخلاقی:
1- لبخند همیشه نمی تونه کارساز باشه.
2- دوستتونو با اصرار و یک شبه به جلسه دفاعتون دعوت نکنین.
3- برای دادن هدیه از خودتون مایه بذارین نه کتابخونه خواهریتون.
4- هر وقت تصمیم می گیرین کتاب به کسی بدین حتما اول بخوونینش و یالااقل اگر نخوندینش ازش تعریف نکنین.

|


.........................................................................................



Thursday, March 15, 2007




تا دیروز نمی دونستم که چرا آدمها این حق و به خودشون میدن که هر جور که می خوان با دیگران رفتار کنن، نمی دونستم چرا بعضیها همیشه از بالا به همه نگاه می کنن؟ نمی دونستم چی می شه بعضیها با تکیه به هجویاتی که می گن ، احساس خوش مشربی و اجتماعی بودن می کنند؟ یا بعد از شنیدن یه نه ساده، سعی می کنن اون نه رو، تا ابد دنبالشون بکشونند و از اون به عنوان یه برگ برنده برای ضربه زدن به طرف مقابل استفاده کنند.
اما دیشب فهمیدم " هیچ مردی تکبر و گردن فرازی نکرد، مگر به سبب احساس خواری و حقارتی که در خود یافت"
با همه این حرفها و همه کشفیاتم در مورد این رفتارها، دلم می خواست دیروز، یه پنجه بوکس نامرئی داشتم ، تا تلافی همه مزخرفاتی که تو این 4 ماه شنیدم رو یک جا سرش در میاوردم ، که البته نفهمه از کجا خورده.

|


.........................................................................................



Tuesday, March 13, 2007



لبخند زدی بهار با آن آمد
یک باغ پر از نرگس و ریحان آمد
ای دست بلند آسمان در دستت
من نام تو را خواندم و باران آمد

ایرج زبردست

|


.........................................................................................



Saturday, March 10, 2007




دلم می خواست پاییز بیاید
دلم می خواست، مهر بیاید و تو در کنارم باشی
با هم رسیدند، ولی بی تو
...
بهار نزدیک است و من منتظر!!

|


.........................................................................................



Wednesday, March 7, 2007


بازم امتحان و دلهره، بعد از 18-19 سال درس خوندن. امروز از وقتی کارت ورود به جلسه ی یه آزمون استخدامی رو گرفتم با اینکه می دونم با این وضعیت درس نخوندن نباید توقعی، چیزی داشته باشم اما کلی ناراحتم و این موضوع رو نه خودم و نه هیچ کس دیگه ای درک نمی کنه.
تنها مامانم می گه: خدارو شکر می کنم که دیگه تصمیم نداری درس بخونی و گر نه یا خودتو میکشی یا مارو دیوونه می کنی.
خدایی فقط فقط واسه این موضوع ناراحتم؟!

|


.........................................................................................



Tuesday, March 6, 2007


امروز تولد یه دوسته، دوستی که همیشه پشتش خودمو قایم کردم، تو مدرسه، تو کلاس کنکور، تو صف اتوبوس، تو مرکز خرید، تو تاکسی، تو رستوران و 1000 جای دیگه ،کلی قول و قرار از اون قدیما تا همین چند روز پیش با این رفیق گذاشتم،هیچوقت از پیراشکی فروشی سر کوچه خرید نکنیم، برای پیاده روی هر روز تا پارک ساعی بریم،از این ماه کلاس بدمینتونمونو ول نکنیم،کیش رو تا آخرش با هم بریم، با هم شروع کنیم درس خوندن، ILTS مونو بریم بگیریم، با هم بریم استرالیا و....
دوستی که تا حالا 2 تا سفر مجردی باهاش رفتم، دوستی که کلی باهاش خیابونارو گز کردم و کلی بستنی خوردیم، دوستی که هنوزم اگه پول بستنی که من براش خریدمو، نده تا صبح هزار بار از خواب می پره،دوستی که تو این 15 سال به خاطر یه کم کاری از طرف خودم احساس می کنم بهش کلی مدیونم.یه رفیق که اگه یه روزی یه کسی، اونو با خودش ببره یه جای خیلی دور، نمیدونم چیکار کنم با جای خالیش.
فعلا تولدت مبارک تا ببینم با غمت جه می شه کرد!
درضمن ممنونم از خواهریم که بلاخره منو وبلاگ دار کرد!!!

Labels:


|


.........................................................................................