Sunday, February 24, 2008


وقتی انتظار به سر میاد، یا تازه قصهء یکی بود یکی نبود شروع می شه، یا کلاغِ باز به خونه اش نمی رسه!

|


.........................................................................................



Thursday, February 14, 2008



حتمن چشم به راهم نیستی
که ردِ نگاهت را
سرِ هیچ چارراهی نمی بینم!


عباس صفاری

|


.........................................................................................



Friday, February 8, 2008



نمی دونم دنبال چی می گردم، توی این دستها! شبها دست چب رو می ذارم روی دیوارِ کنار تختم و بهش نگاه می کنم، بعد با سایه اش ، راه می رم، ضرب می گیرم و حرف می زنم، شایدم فقط نگاه می کنم و حرف نمی زنم، نگاه به تک تک انگشتهام که لاک صورتی دارن و این روزها لاغرتر از همیشه به نظر میان و مثل 4 ماه پیش نیستن حتی مثل دیروز هم نیستن. هر روز یه کشف تازه از این دستها که توی سرمای زمستون خشک شدن و بی رمق! دستهایی که شدن یه پایه برای رسیدن به رویای تو و دور شدن! وقتی حسابی دور می شم، گم می شم، اونوقته که دستهامو از زیر چونه بر می دارم و باهاشون تو و همه دور شدنها و گم شدنهای بالای سرم رو پاک می کنم. دستهایی که با خنده هام همونقدرآشناست که با اشکهام، دستهایی که شدن عامل دوستی و دوری من از تو، دستهایی که انگار خسته ان و منتظر، یا شایدم کلافه، یا منتظر کلافه ای هستن که خسته شده ولی آرومه و فقط نگاه می کنه! دستهایی که مال منه!

|


.........................................................................................