Wednesday, May 21, 2008



این نوشته آذین، یادآور تو بود که هنوز هستی اما من ندارمت و دلتنگم ! یادآور خوابی که گم شدی و پیدات نکردم! ! نداشتنت دلیل می خواد؟! دنبال چرای کارهایی که کردم و نکردی، حرفهایی که گفتی و نگفتم و یا دیر گفتم، همه انچه که شنیدی و فراموش کردی و شنیدم و فکر کردم و فکر کردم، نمی گردم. بدون چراها، آرومم و حس پشیمونی ازش خبری نیست. معتقد بودی به سایه آدمها- وقتی ازت دور می شن دنبالشون ندو- دنبالم نیومدی و من هم، نه اینکه معتقد به بازی سایه های تو باشم، فقط توانی برای دویدن ندارم، توانی که با نخواستن ها، ترسها و چهار چوبهای تو کم رنگ و کمرنگ شد! شاید یک روز پر توان تر از امروز و غریب با حس پشیمونی به دنبال دوستی بدوم، و همه دلتنگی ها و دوست داشتنهام رو برای سایه اش زمزمه کنم، دلم که حاکم باشد، هراسی از چهارچوبها و پشیمونی ها نیست!

|


.........................................................................................



Wednesday, May 14, 2008


.........................................................................................