Saturday, March 17, 2007


خواهری میگه: جالبه ، چه جوری یه هویی یه کتابو از کیسه در می آری و شروع می کنی به خوندن؟ جواب قانع کننده ای براش ندارم و بیشتر لبخند تحویل می دم.
دیروز وقتی از کتاب فروشی سر کریم خان شنیدم که کتاب رویای تبت چند وقته که چاپ نمیشه و به راحتی تو بازار پیداش نمیشه کرد، پیش خودم گفتم: بازم می تونم لبخند بزنم به خواهریی که، کتابشو دودستی تقدیمم کرده بود تا به عنوان هدیه فارغ التحصیلی الهام ازش استفاده کنم و ازم قول گرفته بود، که فردا که از دانشگاه میام حتما اونو براش بخرم، یا نه؟
اما خوشبختانه انتشارات هاشمی اونو داشت و من با خیال راحت روانه خونه شدم و تازه عصر، شروع کردم به خوندنش، دوسش داشتم و خوشحالم از اینکه خیلی هم بی راه جواب الهام رو نداده بودم که ازم پرسیده بود، کتاب قشنگیه؟ و من نخونده گفته بودم آره.

نتیجه اخلاقی:
1- لبخند همیشه نمی تونه کارساز باشه.
2- دوستتونو با اصرار و یک شبه به جلسه دفاعتون دعوت نکنین.
3- برای دادن هدیه از خودتون مایه بذارین نه کتابخونه خواهریتون.
4- هر وقت تصمیم می گیرین کتاب به کسی بدین حتما اول بخوونینش و یالااقل اگر نخوندینش ازش تعریف نکنین.

|


.........................................................................................