| ||
Mmehr.blogspot.com | ||
....:مورد علاقه :.... لحظه ....: آرشيو :....
![]() ![]() |
Saturday, July 28, 2007 Friday, July 27, 2007 ● به مادر مهربون میگم: از وقتی که یادم میاد، ما رو ترسوندی. دیگه نمی خوام بترسم، بیست و هفت سالم داره میشه!
هیچی بهم نمی گه! از وقتی خواهری رفته، احساس می کنم حوصله نداره، شایدم من اینجوری احساس می کنم، راستش منم کم حوصله شدم. | 5:06 PM ... me Monday, July 23, 2007 ●
![]() برای تو می نویسم که دوری دورِ دور فرسنگها و فرسنگها تویی که نبودنت، آغاز دلتنگی و حضورت، پایانِ خیالِ دیگری است ... ... ... بخوان و بمان و خط بزن تمام رویای من از حضور او را یا نخوانده، برو دورتر از فرسنگها تا شاید، رنگ دوستی زنم بر حضورِ گاه و بی گاهش! | 11:57 AM ... me Friday, July 20, 2007 ● تو هم فهمیدی که دقیقا مثل خودت، منم بلد نیستم خوب خداحافظی کنم، اونم از کسی که برای یه مدت طولانی نمی توتم ببینمش؟! از اون خداحافظی های بچسب و بی حسرت!
| 1:35 AM ... me Friday, July 13, 2007 ● از شعار دادن خوشم نمی یاد، اما این روزها بیشتر حرف هام انگار رنگ شعار داره! نمی دونم پاش برسه جی کار می کنم، همونی ام که شعار دادم یا باید فرار کنم از اونی که خود واقعیم نبوده!
| 1:24 PM ... me Monday, July 9, 2007 ● اوه اوه متولدین ماه مهر، نه تنها یک دنده و لجبازن، حسود، خود خواه و خودشیفته هم هستن! اینها رو یه پسر مردادی دانشجوی فوق مدیریت با اشتیاق و علاقهء فراوون بهم گفت و آمار 11 ماه دیگرو هم برای بقیه دوستان ریخت وسط! فکر می کردم طالع بینی و فال و کتابهای روانشناسی راست کار دخترهاست!
برای اولین بار برای هدفم زمان تعیین کردم، همون چیزی شد که من خواستم. کاری به اهمیت این هدف یا نتیجه اش ندارم اما حس خوبی بهم دست داد و بازامتحانش می کنم، هرچند نمی دونم اگه همون چیزی که می خواستم نمی شد و مجبور می شدم سر قولی که به خودم دادم، بایستم، بازهم، همین حرف ومی زدم یا نه! | 2:07 PM ... me Tuesday, July 3, 2007 |