Wednesday, November 21, 2007


آی خدا! این خواهر مهربون، که همش مدعیه نگران منه و دم به دم من و از پشت مانیتور، پای تلفن و حتی از تختش، وقتایی که داریم می خوابیم، چک ام می کنه تا دقی احساسات برم نداره و ... نمی دونم چرا چند روز پیش که دو ساعت تو اتاقم، با این همسایه بغلی زندونی شدیم و پیچ گوشتی و انبر دست،جهت باز کردن در، افاقه نکرد، نگران نشد! فقط وقتی کار به شکستن شیشه بالای در بالکن کشید، دری که 16 ساله به کل بسته است، خودشو پشت در رسوند و خواست با حرفهاش پدر و منصرف کنه. شما که نمی تونین از اون پنجره برین تو آخه! اینجوری هوای اتاق سرد می شه ها! کجا بخوابیم حالا؟ اگه دیر بخوابم دیر سر کار می رم ااا! تا اینکه برادرارشد، بزرگی کرد و بهش اطمینان داد که می تونه امشب و تو اتاق اون و روی تخت اون بخوابه. به این ترتیب نگرانی اش بابت خوابیدن و سرما و فردا سر کار رفتنش برطرف شد و با خیال راحت، رفت برای دیدین ادامه فیلمش!
حالا کی می گه زندون بده؟!

|


.........................................................................................