Tuesday, November 27, 2007



دیشب برای ششمین بار، فیلم لیلا رو دیدیم. از اولِ اول نه، از اونجایی که رضا می خونه: روا نشد کام دلم وای وای .... مثل دفعه های قبل توی فیلم غرق می شم، با لیلا می خندم، بغض می کنم، زمزمه می کنم، تو با منی اما... و می رسم به آخر فیلم، همونجایی که رضا با دخترش باران می یاد خونه لیلا، به این امید که اینبار، لیلا سکوتش و بشکنه و به باران بگه که، اگر اصرارهای مادرجون نبود، شاید اون هیچوقت پا توی این دنیا نمی ذاشت. باز فیلم تموم میشه و من معلقم توی این همه دوست داشتن لیلا و ناتوانی در درک نوع عشقش، تمام صبوریش یا شایدم حماقتش! باید باز این فیلم و ببینم، شاید زمان که بگذره منم صبورتر بشم، عاشق بشم، با تمام حماقت هاش!

|


.........................................................................................