Wednesday, January 9, 2008


راستی چی شد!؟ چه جوری شد!؟ اینجوری عاشقت شدم...
فقط همین تیکه آهنگ و دوست دارم.
فکر می کنم، زندگی بدون دوست داشتنِ طرف مقابلت خیلی سخته. میدونم نیمِ بیشتر دوست داشتن عادت کردنه، اما یه زندگی صرفا عاقلانه بدون هیچ عاشقانه ای، بدون ابراز گاه و بی گاهِ اون دوست داشتنه، بدون هیچ هیجان و تپیدن یه حس وسط سینه ات یه کم که نه، خیلی غیر قابل تحمله( اگر چه معمولا تحمل می شه). نمونه های زیادی از زندگی های صرفا عاشقانه، بدون حتی یه رد پای سست از عقل رو هم دیدم، که دست کمی از نمونه ء اول نداشتن از لحاظ تحمل و این حرفا! تو هر دو مورد، همیشه یه حسرت بزرگ می مونه اون وسط، تو اولی حسرت نادیده گرفتن دل و در مورد دوم حسرت ندیدن عقل. می شه هر دو ( عقل و عشق) رو کنار هم گذاشت اما نه مساوی، که باز با توجه به میزان بزرگ بودن عقل یا عشق، همون حسرت لعنتی اون وسط زبونش درازه! باید چی کار کرد پس؟!!

|


.........................................................................................