|
| ||
|
Mmehr.blogspot.com | ||
....:مورد علاقه :.... لحظه ....: آرشيو :....
|
Sunday, January 20, 2008 ●
![]() میگی، چشمهاتو ببند، هر وقت گفتم، باز کن! وقتی بازشون میکنم، یه دست لباس سفید تنیس روی پاهام می بینم. می خندم. می پرسی، دوسشون داری؟ توی فرودگاه گمِت کردم. یعنی قبل از اینکه اصلا پیدات کنم، گم شدی! هیچ جا نیستی! خسته میشم و میشینم کنار یه دوست، با تعجب میگه، همین جا بود پیش خودِ خودم! شونه هامو بالا می اندازم و به جلوی پاهام نگاه می کنم. همون جایی که هیچ جا نیست، تو نیستی و من هم! از خواب که بلند می شم، تلخم، روی پاهام هیچی نیست و شونه هام سنگینه! یه لیوان شیر رو داغ می کنم و یه قند می ذارم توی دهنم! ماهواره مسابقات تنیس ملبورن و نشون میده. لباسم رو تنِ اون دختره، که یک سِت جلوتره، پیدا می کنم! به تقویم نگاه میکنم، 20 ژانویه است! چقدر کِش اومده و تو هنوز پیدا نشدی!! | 2:30 PM ... me |
|