Tuesday, July 29, 2008


انگار تنها دغدغه این خانم منشی شرکت، رفتن برقِ! هر روز صبح که یه سری میاد توی اتاق ما، بعد از حرفهای معمولش درباره جریان برق رفتن توی خونه پدریش یا خونه و شرکتِ به قول خودش همسرش، وقت رفتن حرفشو باز با یه دعا درباره برق تموم می کنه!" خدایا! دیگه امروز برق ساعت 3 تا 5 بره و دکتر تعطیلمون کنه". نمی دونم، آخه خدا این وسط چه تقصیری داره که هر جا کم میاریم میریم سراغش، بعدشم، یعنی هنوز نفهمیده که هر هفته برق، سر یه ساعت خاصی میره و بهتره به جای هر روز دعا کردن اونم جلوی من و آقای همکار، هر صبح شنبه دست به دامن خدا بشه! دغدغهء آقای همکار هم که فقط خلاصه شده به مالیات مغازهء میلاد نورشو خونهء 189 متریِ سرِ دولتشو و اون استخر نیمه کارهء ویلایِ دماوندش! منم که بعد از ترجمه فقط بلاگ شخم می زنم، تا پریروز این جا رو و این دو روز هم این یکی جارو و گیر کردم توی این حفره!

|


.........................................................................................