| ||
Mmehr.blogspot.com | ||
....:مورد علاقه :.... لحظه ....: آرشيو :....
![]() ![]() |
Tuesday, August 5, 2008 ● قول می دم همه حرفهاشو مثل همیشه پیش خودم نگه دارم، فقط آخرش اضافه می کنم، زیاد هم به من اعتماد نکن!
آره بیست و هفت ساله که دوستیم، یعنی دقیقا از وقتی که من و از بیمارستان اوردن خونه و تو بدو بدو اومدی بالا تا دختر کوچولوی همسایهء جدیدتونو ببینی! از همون روز که دستمو گرفتی و به مامانت گفتی، وای چقدراین دختره کوچولوِِئه، با هم دوست شدیم و دوست موندیم تا امروز! ولی اینها که دلیل نمی شه، شاید همین فردا، یا شاید تا آخر همین پاییز، زدیم به تیپ و تاپ هم، زدیم همه چی و خراب کردیم و این رفاقت و بردیم زیر سوال! کسی چه می دونه، شاید این دو تا دوست جون جونی یه روز بشن دشمن های خون خونی! نمی دونم چی میشه که اینجوری میشه، یه حرف بی مورد یا شایدم با مورد، یه آدم تازه از راه اومده یا اصلا اسمشو بذاریم یه اتفاق، می تونه من و تو رو بکنه دو تا آدمی که از اول هم اشتباه کردن با هم رفاقت کردن، دو تا آدمی که اصلا همو دوست نداشتن و فقط این همه سال همو تحمل کردن! فقط کافیه این دنیا یه کوچولو بد بچرخه و من و تو رو بنذاره رو به روی هم، اونوقته که ما هستیم که تصمیم می گیریم تا از کنار هم رد بشیم یا از روی هم! پس بهم اعتماد نکن دوست جان! | 4:21 PM ... me |