Thursday, December 3, 2009


لباس‌های مختلف رو از کمد می‌ریزم روی تخت تا دونه دونه امتحانشون کنم، شلوار سورمه‌ایه رو با پیراهن صورتی_ بنفشه می‌پوشم، میرم جلو آینه جدیده، می‌فهمم که کفش نپوشیدم، کفش پاشنه بلندا رو می‌پوشم و تایید مامان و از رسمی بودن لباس می‌گیرم، برادر کوچیکه صدای آهنگ رو بلند می‌کنه و میاد طرفم، دلم می‌خواد برقصم، موهام می‌ریزم دورم و پا به پایش می‌رقصم، از اون رقص‌ها که فقط توی خلوت خودم و خودش ازم بر میاد. لباسِ فرمال، اما من این‌فرمالم حسابی، ستار می خونه گل پونه گل پونه و من و مهدی هی دور خودمون می‌چرخیم. آهنگ که تموم می‌شه، می‌شینم روی مبل و به کفش‌هام نگاه می‌کنم، پاشنه‌هاش برای یه مراسم فرمال یه کم بلنده، باید کفش بخرم. آهنگ رو عوض می‌کنه و باز دلش می‌خواد برقصیم، من کفش‌ها رو می‌گیرم دستم و می‌رم توی اتاق، همه لباس‌هایی رو که ریختم روی تخت، جمع می‌کنم و می‌ذارم توی کمد، حوصله‌ام نمی‌یاد همشون و دونه دونه بپوشم و مثل بچگی‌هام برم جلوی مامان و بگم، مَنَ باخ( منو ببینِ)، حوصله‌ام نمیاد یه دور دیگه خل بشم و برقصم، حوصله موهامم ندارم، با کلیپس جمع‌شون می‌کنم بالای سرم، به موبایلم نگاه می‌کنم، 14:30، دیگه از وقت حوصله من برای انتظار هم گذشته، خاموش‌ش می‌کنم!

|


.........................................................................................