Tuesday, December 8, 2009


باید همون روز میگفتم، اهل نوسان نیستم، اصلا میدونی این منحنی هایی که یه پیک خیلی بلند دارن و بعدش دقی سر میخورن و میان پایین، حالم و خراب میکنند، یعنی اصلا بلدم ندادند تا وقتی اون بالام کیفشو ببرم و بعد سر بخورم و بیام پایین همراه با یه جیغ بی‌وقفه و وقتی با ما تحت می‌خورم زمین، فقط یه آخ بگم و پشتم و با دست راست بتکونم از خاک و درد و با دست چپ به آدمایی که اون پایین منتظرم موندند، دست تکون بدم و فریاد بزنم، خیلی کیف داد! باید همون روز می‌گفتم، که شاید یادم دادند و من یاد نگرفتم، که آدمیزاد موجودی است دوپا، که زبونی داره برای حرف زدن هایی بس نوسانی، چشمانی برای دزدیدن نگاه از پس تمام حرفهای بالا برنده به عرش و کوبنده به فرش و گوش هایی برای نشنیدن. باید همون روز می‌گفتم، من آدمیزاد بودن و در نوسان خوش بودن را هنوز باید تمرین کنم!

|


.........................................................................................