Tuesday, April 20, 2010


توی سوپر امیر سرک می کشم، پیدا نیستی. شیشه های ماشینت پایینِ و همون جوری ولش کردی سمت راست خیابون، خنده ام می گیره، اصلا این سر خوشی های کوتاهِ متناوبِ تو رو دوست دارم، اما قراره نبینم، نخندم، فقط باید جلو بیام، دست بدم و سلامی نه از سر مهر!
دستی رو که به سمتت دراز می کنم با هر دو دست می گیری، طاقت این نگاه مهربون کار من نیست...

|


.........................................................................................